حکایت

ساخت وبلاگ

مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت
به دیواری خیره شده بود و
میگریست نزدیکش شدم و
به نقطه ایی که خیره شده بود
با دقت نگاه کردم
نوشته شده بود؛ "این هم میگذرد"
علت را پرسیدم
گفت: این دست خط من است
چند سال پیش در این نقطه هیزم میفروختم
اکنون صاحب چند کارخانه هستم
پرسیدم:
پس چرا دوباره به اینجا برگشتی؟
گفت:آمدم تا باز بنویسم
"این هم میگذرد"

گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی... خبری . اجتماعی . فرهنگی . سیاسی . مذهبی. هنری . اموزشی...
ما را در سایت خبری . اجتماعی . فرهنگی . سیاسی . مذهبی. هنری . اموزشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khabarnimroz9 بازدید : 292 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 16:46